جلال نه پیشگوست نه پیامبر؛جرمش این می بود که اسرار هویدا می کرد_خبررسان
[ad_1]
به گزارش خبررسان
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبررسان از تنسیم، کتاب «جلال ناخوانده» او گفتوگویی است با محمدحسین دانایی بر پایه یادداشتهای انتشار نشده زندهیاد جلال آل احمد درمورد دو کتاب مهم و اثرگذار او، «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران». «جلال ناخوانده» که آن را برگی از دفتر تاریخ معاصر ایران توصیف کردهاند، به تلاش غلامرضا خاکی نوشته و از سوی انتشارات همرخ انتشار شده است.
این کتاب نه نقد تحلیلی ساختار و محتوای افکار و اندیشههای جلال آلاحمد است و نه در پی دفاع از شخصیت و احوال و آثار او، بلکه کندوکاوی تازه، روشمند و موثر است در یک سند تاریخی مکتوب و یقیناً بینظیر. این سند تاریخی انتشار نشده- که با زبان گفتاری نوشته شده- چیزی نیست جز «یادداشتهای روزانه جلال آلاحمد». کتاب در واقع تلاش دارد سیر شکلگیری دو تاثییر معروف آل احمد را بر مبنای یادداشتهای او بازدید کند. نگارنده برای کاوش در یادداشتهای جلال، رویکرد خاطرهخوانی تحلیلی را با مقصد تاریخنگاری فکری (Intellectual Historiography) به کار گرفته است. او در فرآیند کار از همراهی محمدحسین دانایی خواهرزاده جلال برخوردار بوده است. دانایی از نزدیک در جریان امور مربوط به زندگی دایی خود قرار داشته و در فرآیند اجرایی تدوین کتابهای «غربزدگی»، «در خدمت و خیانت روشنفکران» نیز نقش داشته است و اکنون نیز اصل یادداشتهای مذکور را در اختیار دارد.
کتابهای «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» جلال موافقان و مخالفان پر و پا قرصی دارد؛ به طوری که بعد از گذشت بیشتر از ۶۰ سال از نگارش و انتشار کردن آنها، هم چنان در محافل ادبی مورد تحلیل و بازدید قرار میگیرد. این که جلال در چه بستر تاریخی اجتماعی این دو تاثییر را خلق کرد و مسائل نقل شده در آن تا چه اندازه مبتلی به امروز ایرانیها است، از جمله سوالهایی است که میتوان به بهانه انتشار کردن «جلال ناخوانده» نقل کرد. خبررسان از تنسیم به همین مناسبت با دانایی به او مباحثه پرداخته است که در ادامه میخوانید:
*تسنیم: آقای دانایی انتشار کردن کتاب «جلال ناخوانده» مجدداً دقت اهالی فکر و فرهنگ را به دو تاثییر مهم و اثرگذار جلال، یعنی «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» جلب کرد. این تاثییر با چه دغدغه و هدفی نوشته و انتشار شد؟
کتاب «جلال ناخوانده» محصول همکاری من با یکی از دوستان به نام دکتر غلامرضا خاکی است. شرکت انتشاراتی همرخ هم چاپ اول آن را در سال ۱۴۰۲ انتشار کرده، یعنی در سالی که مصادف با یکصدمین سالگرد تولد مرحوم جلال آلاحمد است. نوشته این کتاب هم حول دو محور دور میزند: محور اول او گفت و گو و بازدید نظریاتی است که مرحوم آلاحمد در قالب دو کتاب مهم خودش، یعنی کتاب «غربزدگی» و کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» نقل کرده است. محور دوم هم بازدید انگیزهها و نحوه انعقاد نطفه و چگونگی شکلگیری و تدوین و انتشار کردن این دو تاثییر و سپس هم مروری بر بازتابها و عکس العملهای عمومی نسبت به این دو کتاب است؛ یقیناً یک فصل پایانی هم داریم که مشتمل است بر سه پیوست، اول: کاوشی در ابعاد وجودی جلال، دوم: چند و چون یادداشتهای روزانه جلال آلاحمد، سوم: تأملی در دیدگاههای آلاحمد در باره تکنولوژی.
این کتاب یک ویژگی مهم هم دارد که ملزوم است به آن هم اشاره کنم، منظورم این است که کتاب زیاد مستند تنظیم شده و در واقع، نوعی سندنگاری است؛ یعنی در جابجای آن تلاش کردهایم که از یادداشتها و نوشتههای خود آلاحمد منفعت گیری کنیم و هر کجا هم که خودمان تحلیلی داشتهایم، بلافاصله عین منبع های و مأخذ مهم برای آن تحلیل را ذکر کردهایم.
تاریخچه و سابقه
این دو کتاب که در واقع، دو فصل از یک کتاب به حساب میآیند، مشهورترین و در عین حال، او گفت و گوبرانگیزترین آثار آل احمد می باشند که از لحظه تولد و انتشار کردن، مورد دقت گسترده و خاص صاحبنظران و نظریهپردازان در حوز مسائل سیاسی- اجتماعی و فرهنگی قرار گرفته و طبیعتاً امواج گوناگونی از موافقت و مخالفت را هم برانگیختهاند، امواجی که تا این مدت هم وجود دارند و فراز و فرود آنها را در طول تاریخ اندیشگی معاصر ایران ناظر هستیم.
*تسنیم: انتشار کردن کتاب «غربزدگی» را میتوان یک نقطه عطف در تاریخ ادبیات و جامعهشناسی ایران در دهه ۴۰ و ۵۰ به شمار آورد. اثری که از همان ابتدای انتشار کردن موافقان و مخالفان پر و پا قرصی داشته و دارد و همین ادامهدار بودن او گفت و گوها تا امروز، بر اهمیت کتاب صحه میگذارد. ما در این کتاب با آل احمدی روبه رو هستیم که همچون طبیبی نشانههایی از یک بیماری را بر پیکره هویت فرهنگی ایرانیان تشخیص میدهد، اما در کمال ناباوری برخی با آن مخالفت و گاه مقابله میکنند و تلاش دارند آن را نهان کنند. این اندیشه چه سابقهای در آثار جلال دارد و موافقان و مخالفان آن زیاد تر از چه گروههایی بودند؟
مرحوم آل احمد قبل از تدوین دو کتاب «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران»، جزوه فرد دیگر را هم انتشار کرده می بود که در واقع، باید آن را پیش درآمد، یا به قول خودش تمرین این دو کتاب حساب کرد. این تمرین یا پیش درآمد، جزوه کوچکی است به اسم «سه مقاله دیگر».
در این جزوه کوچک سه مقاله وجود دارند: «ورشکستگی مطبوعات» که در سال ۱۳۳۷ نوشته شده- «چند مسئله درمورد خط و زبان فارسی» و “بلبشوی کتابهای درسی” که هر دو در سال ۱۳۳۹ نوشته شدهاند. خود آل احمد این سه مقاله را معرف روزگار صاحبان قلم دانسته، روزگاری به قول خودش: «بیرنگ و بو و خالی از حماسه و شور و پر از بطالت و از بین بردن تکلیف، دستها مختصر و صفی پراکنده، جزایری تکتک و بیرابطه، در بین دریایی از بیخبری و یکدستی…».
همانطور که دیده میشود، هر سه مقاله مزبور در باره مسائل فرهنگی ایران در فاصله سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۱ میباشند، مسائلی که انگارً به نظر میآیند که مربوط به تاریخ و قبلاند، ولی اگر با دقت زیاد تر نگاه کنیم، فهمید میشویم که در باره مسائلی می باشند که تا همین امروز هم گریبانگیر فرهنگ و جامعه ایران و ایرانی بوده و می باشند و با وجود گذشت این همه سال و آمدن و رفتن این همه آدم، هم چنان گریبان اهل قلم و فعالان فرهنگی ایران از شر آنها خلاص نشده!
چرایش را باید در آثار بعدی آلاحمد بخوانیم، یعنی دو کتاب معروف «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران»، دو کتابی که نوشته مهم کتاب «جلال ناخوانده» به شمار میروال.
نگاهی به غربزدگی
غربزدگی به طور کتاب برای اولینبار در سال ۱۳۴۱ به طور پنهانی انتشار شد، ولی قبل از آن تکههایی از آن در مجلات انتشار شده می بود و جامعه فرهنگی سرزمین از وجود این چنین ایدههایی باخبر می بود. خود آل احمد درمورد محتوای این کتاب میگوید: «سخن مهم این دفتر در این است که ما نتوانستهایم شخصیت فرهنگی- تاریخی خودمان را در روبه رو ماشین و هجوم جبریاش نگه داری کنیم، بلکه مضمحل شدهایم. سخن در این است که ما تا هنگامی ماهیت و مبنا و فلسفه تمدن غرب را درنیافتهایم، و تنها به طور و به ظاهر، ادای غرب را درمیآوریم، درست همچون آن خریم که در پوست شیر رفت و دیدیم که چه به روزگارش آمد. اگر آنکه ماشین را میسازد، اکنون خود فریادش بلند است و خفقان را حس میکند، ما حتی از این که در زیّ خادم ماشین درآمدهایم، ناله که نمیکنیم، هیچ، پُز هم میدهیم… همچون کلاغی ادای کبک را درمیآوریم… بدیهی است که ما تا هنگامی تنها مصرفکنندهایم، تا هنگامی ماشین نساختهایم، غربزدهایم. و خوشمزه اینجاست که تازه هنگامی ماشین را ساختیم، ماشینزده خواهیم شد! درست همچون غرب که فریادش از خودسری تکنولوژی و ماشین به هواست. سپس ادامه میدهد: ما حتی عُرضه این را نداشتیم که همچون ژاپن باشیم که از صد سال پیش به شناخت ماشین همت گماشت و با غرب دعوی رقابت کرد و بازارشان را از دستشان گرفت، عاقبت با بمب اتم کوبیدندش تا بداند که از بعد خربزه خوردن چه لرزی هست!»
این روایت دقیق خود آل احمد از عمق و مغز و معنی ایده غربزدگی است، ولی آنچه از این ایده هوشمندانه و وطندوستانه و شفاف برداشت و تبلیغ شد، یک معنی کاملاً انحرافی و وارونه می بود، یعنی از یک طرف، دستگاههای حکومتی زمان شاه داخل گود شدند برای تحریف و تخریب این ایده و فریب «افکار عمومی»، که عبارت صحیحش «احساسات عمومی» است، نه «افکار عمومی»! منظورم همان نیروهایی است که صریحاً و رسماً دستنشانده و گوش به فرمان دولتهای غربی بودند و حیات و مماتشان به اراده و نفوذ غربیها بستگی داشت و کار اداره سرزمین را به جایی رسانده بودند که نه تنها تعیین خطمشیهای سیاست و اقتصاد مملکت در اختیار غربیها قرار گرفته می بود، بلکه انتخاب نمایندگان مجلس و وزرا و استانداران و فرماندهان ارتش هم به مسئولیت سفارتخانههای امریکا و انگلیس و شوروی و فرانسه گذاشته شده می بود و تقریباً چیزی از هویت و شخصیت و فرهنگ و تمدن ایرانی باقی نمانده می بود.

از طرف دیگر هم خود غربزدهها داخل میدان فریبکاری و خیانت شدند، همان غربزدههایی که از راه غربزدگی نان میخوردند و با انتشار کردن کتاب «غربزدگی»، موقعیت و منافع خودشان را در خطر میدیدند و در نتیجه، تبلیغ میکردند که: بله، آل احمد ناموافق غرب و تکنولوژی است و در نتیجه، ناموافق علم و پیشرفت و تمدن است! بعد مرتجع است و عقبمانده و سنتگراست و میخواهد ایرانیها کماکان به عهد قاجار برگردند، سوار درشکه و گاری بشوند، با آفتابه به توالت بروند و کرسیها و اجاقهایشان را با سوزاندن فضولات گاو و الاغ گرم کنند و خلاصه از نعمات تجدد و تمدن محروم بمانند! سپس هم موج افتراپراکنی و هوچیگری.
عکس العمل جامعه
ولی با وجود اینهمه جفاکاری و ناجوانمردی، باز هم این سخن حق جلال بر دلهای پاک و صادق تاثییر کرد و تا این مدت هم که تا این مدت است، کف جامعه و اکثریت جامعه نسبت به غرب بدبین است و دلواپس است که مبادا دولتهای غربی و نیروهای بیگانه، به بهانه ورود علم و تکنولوژی و حتی ایدئولوژی، داخل حیاط خلوت ما شوند و زمام امور مملکت ما را به دست بگیرند. به عبارت دیگر، وجدان آگاه جامعه میداند که افرادی همانند آلاحمد واقعاً با درد و رنجِ مردم زمانه آشنا بودهاند و نسبت به این درد و رنجها بی اعتنا نبودهاند و از خیانت به خاک و ملت و فرهنگ و تمدن و تاریخ ایران رنج میبردند. به عبارت دیگر، وجدان عمومی جامعه هشیار است و میفهمد که این چنین افرادی هم «دردشناس» بودهاند و هم «درمانیاب» و به همین علت است که افراد آزادهای همانند مرحوم آلاحمد، بجای قبول نوکری دولت و سرگرمشدن به آخور نعمات مادی و دنیوی، همهجور تحقیر و توهین را به جان میخرند و از افشای حقایق دست برنمیدارند.
در باره «در خدمت و خیانت روشنفکران»
*تسنیم: اشاره فرمودید که کتا ب«جلال ناخوانده» بر مبنای یادداشتهای انتشار نشده دو کتاب از جمله «در خدمت و خیانت روشنفکران» تدوین و نوشته شده است. مقداری درمورد این تاثییر از جلال و نقش آن در جامعهشناسی جریان روشنفکری ایران توضیح دهید. این تاثییر از این منظر از چه جایگاهی برخوردار است؟
کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» همانطور که قبلاً اشاره شد، در واقع، ادامه او گفت و گو غربزدگی است، یقیناً تأکیدش به طور خاص بر نوع برخورد روشنفکران و مدعیان فرهنگمداری با قضیه غرب و غربزدگی است و انتقاد از نحوه حرکت آنان و وادادگی در برابر خطری که تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران را تهدید میکند. آل احمد در این کتاب روشن میکند که روشنفکرجماعت ایرانی تا کجا و در کجا خدمت کرده و تا کجا و در کجا خیانت، تا کجا و در کجا از کیان ملی دفاع کرده و در کجاها دست به خیانت زده و وطن را فروخته، آنهم چه ارزان و بعضی اوقات مفت!
گرچه قسمتهایی ازین کتاب در زمان حیات خود آل احمد در مطبوعات چاپ شد، ولی چاپ کامل آن به طور کتاب سپس از فوت او، یعنی در سال ۱۳۵۶ اتفاق افتاد. زیاد از صاحبنظران اعتقاد دارند که این کتاب یک نمونه کامل و دقیق از یک تحقیق در عرصه مسائل بزرگ اجتماعی است، تحقیقی زنده، معتبر، گویا، جاندار و در عین حال، منطبق با اصول و معیارهای پژوهشی قابل قبول.
اولین مورد خیانت روشنفکران که در این کتاب ذکر شده و اتفاقاً انگیزه مهم تدوین این کتاب هم شده، برخورد روشنفکران با ماجراهای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است. خود آل احمد درین مورد میگوید: «مطرح اول این دفتر در دیماه ۱۳۴۲ ریخته شد، به انگیزه خونی که در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ از مردم تهران ریخته شد و روشنفکران در مقابلش دستهای خود را به بیاعتنایی شستند.»

*تسنیم: چرا بیاعتنایی روشنفکران در برابر حادثه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ جهت برانگیختگی آل احمد شد و علتشد که او در حالیکه خودش پرچمدار جریان روشنفکری سرزمین در دهه ۱۳۴۰ می بود، تصمیم به نگارش این چنین کتابی بگیرد؛ کتابی که زیاد تر کارنامه ناکامی و رسوایی جریان روشنفکری است تا گزارش خدماتش؟
برای یافتن جواب این سوال باید به ساختار فکری و نظریات اجتماعی آل احمد رجوع کرد. مطابق تعریفی که آل احمد از روشنفکری داده، روشنفکر فردی است که نسبت به جامعه خودش حساس باشد، یعنی حس ضمانت و مسئولیت اجتماعی داشته باشد؛ به این علت، فردی یا افرادی که در برابر حادثه مهمی همانند قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، بیتفاوت مانده و سکوت کردهاند، آن هم به این علت که رهبریاش به دست خود روشنفکران نیست، بلکه روحانیت سنتی پرچمدار آن است، نه تنها با لیاقت گفتن روشنفکری نیستند، بلکه به علت سکوتشان، باید در ردیف مزدوران حکومتی قرار گیرند، حکومتی که در برابر خواسته گیرم غیرعقلایی و متحجرانه ملت خودش میایستد و دست به چنان کشتارهایی میزند.
جلال به وجدانش خیانت نکرد
این کتاب به وضوح نشان میدهد که آل احمد همانطور که در برابر نفوذ استعمار در قالب تکنولوژی و تمدن ماشینی موضعگیری میکند و نظریات خودش را بدون بیم و هراس در کتاب غربزدگی گفتن میکند، در روبه رو استبداد هم خاموش و منفعل نیست. بدون تردید آلاحمد هم زیاد راحت میتوانست همانند بقیه روشنفکران و اهل قلم، خودش را به نفهمی بزند، یا به بهانه این که جنبش ۱۵ خرداد متحجرانه و غیرروشنفکرانه است، سر خودش را پایین بیندازد و به جای این که با قشر کوچک، ولی دردسرساز جامعه دچار شود و شهرت و محبوبیت خودش را به خطر بیندازد، به سمت منافع خودش برود، یعنی یا پست و مقام دولتی بگیرد، چون دولت هم از خدا میخواست که او را هم جذب کند و با دادن حقالسکوت جلوی ناموافقخوانیهایش را بگیرد، یا میتوانست به سمت فعالیتهای اقتصادی نان و آب دار برود و زندگی مجللی را برای خودش دستوپا کند، ولی او به وجدان خودش خیانت نکرد و ضمانت و مسئولیت اجتماعی خودش را زیر پا نگذاشت و حاضر نشد که برای مصالح و منافع شخصی، حرمت و حیثیت جامعه را نادیده بگیرد و در نتیجه، بدون هراس از برخورد حکومت و بدون نگرانی بخاطر عکس العمل قلمبهدستهای روزگار که در واقع، قلم بهمزدهای روزگار بودند، داخل میدان شد و تلاش کرد تا با تدوین کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران حرفش را بزند و به هیولای استبداد دعوا کند.
جملهای از آل احمد و عکس العمل مخالفان
*تسنیم: با اهمیت ترین ادله مخالفان کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» چه می بود؟
در این بین نباید از حال و روز مدعیان بداندیش و بدخواه و حسودانی که تاب تحمل نور و روشنایی را ندارند، غافل می بود، یعنی همان افرادی که لباس روشنفکری به تن کرده بودند و در حالیکه هیچ حس مسئولیتی نسبت به جامعه نداشتند، فخرفروشی میکردند و نان شهرت بیموردشان را میخورند، در واقع، نان را که برکت خداست، حرام میکردند! بدیهی است که آنها هم بیکار ننشستند و مجدد کارخانههای افتراپردازی و شایعهسازی خودشان را به کار انداختند و بهترین بهانهشان هم یک جمله از خود این کتاب راجع به مرحوم حاج شیخ فضلالله نوری می بود: «من نعش آن بزرگوار را بر سرِ دار همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی بعد از ۲۰۰ سال کشمکش، بر بام سرای این مملکت افراشته شد.»
همین جمله بهانه را به دست مخالفان و معاندان داد تا نه تنها آل احمد را متحجر و واپسگرا و ناموافق علم و دانش و پیشرفت معارفه کنند، بلکه او را به گفتن ناموافق مشروطه و ناموافق آزادی و ناموافق حق و حقوق اجتماعی مردم معارفه کردند و مورد هجوم و دعوا قرارش دادند، غافل از این که همین شیخ فضلالله نوری از جمله روحانیونی می بود که در پیروزی نهضت مشروطه نقش مهمی داشت، اما هنگامی که دست اجنبی را در این بین دید و فهمید انحراف نهضت یا انقلاب مشروطه شد، بنای مخالفت با روشنفکران غربزده را گذاشت و به گفتن تاکتیک دفاعی در برابر دعوا موذیانه بیگانگان به کیان مملکت، او گفت: «ما مشروطهای را میخواهیم که مشروعه هم باشد»، یعنی مشروطهای را میخواهیم که بنای آن بر پایه قوانین اسلامی و الگوهای ملی و بومی خودمان باشد، نه الگوبرداری از تمدن و فرهنگ غربی و مآلاً سرسپردگی در برابر غرب و سیاستهای استعماری و مداخلهگرانه غربیان.
او حتی بعد از فتح تهران توسط مشروطهطلبان و تهدید جدی به مرگ، باز هم از عقاید ضدبیگانه خودش دست برنداشت و در حالیکه به طور قاطق و یقین میدانست که جانش در خطر است، باز هم حاضر نشد که به سفارت روسیه پناهنده شود و در روبه رو اصرار مسئولان روسی برای نصب پرچم روسیه بر سر درِ خانهاش، جواب داد: «اسلام هیچ زمان زیر بیرق کفر نمیرود! آیا رواست که من بعد از ۷۰ سال که محاسنم را برای اسلام سفید کردهام، اکنون بیایم بروم زیر بیرق کفر؟»
سرانجام شیخ فضلالله نوری را دستگیر کردند و بعد از محاکمهای صوری، حکم اعدامش را صادر کردند و همین حادثه جهت شد که آل احمد آن جمله معروف را بنویسد: «من نعش آن بزرگوار را بر سرِ دار همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی بعد از ۲۰۰ سال کشمکش، بر بام سرای این مملکت افراشته شد.»

نگاهی به اوضاع و احوال جاری
*تسنیم: شما اشاره داشتید به این که در روزگار جلال، انچه که باید و با لیاقت می بود سخن بگوییدهای او فهمیدن نشد. این نوشته از جانب جامعه روشنفکر که انتظار میرفت فهمیدن بهتری از وقایع داشته باشد، دیده میشد. حال سوال این است که حالت جاری چطور است؟ در دهههای قبل تلاش های بسیاری برای بازخوانی آرای آل احمد از گروههای گوناگون فکری صورت گرفته است. با دقت به این فعالیتها، آیا جلال آن چنانکه باید و احتمالا خوانده و فهمیده شده، یا هم چنان زمام افکار یا به قول شما «احساسات عمومی»در دست معاندان و شایعهسازان و افتراپردازان است؟
در جواب باید او گفت: متأسفانه در جامعه ما درد سادهاندیشی و سطحینگری هم چنان باقی است و قسمت عمدهای از بدنه اجتماعی را رنج میدهد. به این علت، تا این مدت هم دور در دست معاندان و افتراپردازان است. به گفتن نمونه، به جای این که درمورد کم و کیف رابطه با غرب و نحوه روبه رو با مظاهر تمدن غربی، تحقیق دقیق و علمی بکنیم و بدون این که برای فهمیدن مسائل نامطلوب سپس از انقلاب و مشکلات جاری جامعه از لحاظ اقتصادی و اجتماعی، همانند گرانی و بیکاری و مسائل محیط زیست و مهاجرت و غیره، بازدید کنیم، فوراً به جستوجو یک تقصیر کار میگردیم تا همه گناهها را به گردنش بیندازیم و شانه خودمان را از زیر بار مسئولیت بیرون بکشیم و بهترین افرادی هم که در این رابطه توانایی قربانی شدن دارند، افرادی همانند مرحوم آل احمد و مرحوم دکتر شریعتی می باشند و حتی بیشتر از جفایی که به کسروی شده، به آنها جفا و بیوفایی میکنیم.
در واقع، آنچه مهم است و باید همیشه در مد نظرمان باشد، این است که متأسفانه اکثر مردم فقط به ظواهر امور اکتفا میکنند، آنها تحت تأثیر الفاظ و کلمات می باشند، تحت تأثیر اسامی و نه حقایق و عقاید! لذاست که باید تلاش کنیم تا به زندگیمان عمق بدهیم و با تفکر زیاد تر بکوشیم تا به لایههای زیرین هم نفوذ کنیم و از پشت پردهها هم باخبر شویم. ما باید به جستوجو فهمیدن افکار و عقاید باشیم و یادمان باشد که عناوین و اسامی فقطً تابلو می باشند، یا ویترین، یا ماسک و صورتک. در واقع، پوستهها و صورتکهای برای فریبکاری می باشند. برای این که بتوانیم درست را از غلط تشخیص دهیم، باید از تابلو و ویترین عبور کنیم و به محتوا و کارکرد بپردازیم. این قضیه مخصوصاً در راستهبازار سیاست ترویج دارد، یعنی در این بازار آنچه میبینیم، ویترین و تابلوها و اسم و گفتنها می باشند، در واقع، فریب بوی کباب را میخوریم، در حالیکه پشت پرده داغگاه است و دارند خرها را داغ میکنند!
*تسنیم: آقای دانایی، جلال از جمله اندیشمندان و نویسندگان محبوب در دوره معاصر است. تأثیری که او بر ادبیات معاصر ایران داشته، غیر قابل تکذیب است؛ به طوری که برخی از نویسندگان نامآشنا و صاحب سبک همانند رضا امیرخانی خود را فرزندان «زن بسیاری» جلال میدانند. با این حال، ما ناظر رویگردانی بخشی از جوانان از جلال و آثار او هم هستیم. علت این مخالفت را در چه میبینید؟
راز محبوبیت جلال
فراموش نکنیم که آل احمد تا این مدت هم یکی از محبوبترین یا دستکم، یکی از دلنشینترین چهرههای ادبی معاصر است. این حقیقت را هم از شمارگان آثارش میتوان دریافت و هم از حجم و گستره نقد و نظرهایی که در باره افکار و آثار او نوشته و انتشار شده است. این محبوبیت یا جذابیت که از زمان حیات او تا کنون ادامه داشته، از ویژگیهای ذاتی خود او و آثارش سرچشمه میگیرد و نه از اَعراض و حواشی. به همین علت، نه گذشت ۵۵ سال از وفاتش بر این قضیه تاثییر گذاشته و نه توطئه سکوت یا شبههافکنیهای دشمنان و مخالفان. اکنون به چند علت از علل جذابیت و ماندگاری زندهیاد آلاحمد اشاره میکنم، بدان امید که الگویی باشد برای نویسندگان جوان:
دو آرمان بزرگ آل احمد
اولین علت محبوبیت و جذابیت آلاحمد، به دیدگاه فلسفی او مربوط میشود، یعنی تعیین تکلیف صریح و قاطع با دو آرمان بزرگ بشری که «عدل» و «آزادی» باشند. این دو مفهوم به طور همزمان برای آلاحمد گرامی و شریفاند، هیچکدام را فدای فرد دیگر نمیکند، هر دو را با هم میستاید و با هم میخواهد. به همین علت، همه، اعم از پیر و جوان و زن و مرد، افکار و آثار او را میپسندند و با او همراهی میکنند.
عامل دوم مربوط میشود به سبک زندگی و نحوه کار جلال آلاحمد. منظورم این است که هم سبک زندگی آلاحمد، رئالیسم انتقادی می بود و هم سبک نوشتاریاش. آثار هنرمندانهای که با این سبک تشکیل میشوند، طبق معمولً ادعانامههایی می باشند علیه بدیها و پلشتیهای روزگار، و چون این بدیها و پلشتیها همیشه وجود دارند و عموم انسانها، مخصوصاً انسانهای آزاده و خیرخواه را آزار میدهند، لذا افکار و آثار نویسندگانی که به اینگونه مقولات میپردازند، همیشه موضوعیت دارند، قدیمی نمیشوند، از مُد نمیافتند و مورد دقت قرار میگیرند.
عامل سوم، رابطه شفاف اوست با حقیقت از یک طرف و با مخاطب آثارش از طرف دیگر. او برای نوشتن، چیزی را جعل نمیکرد، یا نمیساخت، بلکه زندگی واقعی خودش و اطرافیانش را مینوشت. معتقد می بود که حقیقت خودش وجود دارد و آنچه ساخته میشود، اگر افترا نباشد، دست کم غیرواقعی است. در نتیجه، نوشتههایش تابلوهای واقعی از زندگی خودش و زمانهاش می باشند. این تکنیک نوشتاری، همراه با شجاعت در گفتن حقایق، جهت شده است که در آثار جلال آلاحمد رگههای قوی از صداقت و صمیمیت موج بزند. او همه چیز را صاف و صادق و بدون رودربایستی و پنهانکاری و مصلحتاندیشی نوشته است. همین صداقت و صمیمیت و از آن مهمتر، شجاعت رو راست بودن با مخاطب، طبیعتاً دلنشین است و علتجلب دقت همگان میشود.
جام شوکرانی که امروز نصیب جلال شده
علت مهم در ماجرای بریدن قسمت وسیعی از جوانان سالهای سپس از انقلاب از جلال و بیمطمعن و حتی متنفر شدن از او این است که او واقعاً خرمگس معرکه می بود و تا این مدت هم هست، تقریباً همانند سقراط، نمیگذاشت و نمیگذارد که مردم با خیالات و باورهای خودشان خوش باشند و «حال» کنند، هِی در افکار و عقایدشان شک و تردید میاندازد، هِی فضولی میکند، هِی همه چیزهای محترم و مقدس و قطعیات و بدیهیات را زیر علامت سوال میبَرَد و راجع به مسلمترین مسلمات شک و تردید میکند و علتحواسپرتی و آشفتگی خیال آدمها میشود! به این علت، مردم معمولی که فقط به فکر گذران زندگی می باشند، حق داشتند و الآن هم حق دارند که از این چنین خرمگس مزاحمی متنفر باشند و تلاش کنند تا هر چه سریعتر به قول پرویز ثابتی تبعیدش کنند، به هر قیمتی و به هر کجایی، یا اگر نشد، جام شوکران را به دستش بدهند و خلاص! تبعید و جام شوکرانی که امروز نصیب جلال شده، همین تبعید از دلها و اخراج از ذهنها است. بله، «جرمش این می بود که اسرار هویدا میکرد»، آن هم با خلوص نیت و صراحت در گفتن افکار و افشای اسرار!
این چنین مخالفان جلال حق دارند که از او متنفر باشند، چون از جلال انتظار دارند که پیشگویی هم میکرد! به نظر آنها این چه نوع روشنفکری است که نمیدانسته ۱۰ سال سپس از مرگش چه انقلابی روی خواهد داد و چه افرادی و با چه نیاتی، چه سوءاستفادههایی از افکار و آثارش خواهند کرد؟ بعد چشمش کور، اکنون باید کیفر پیامبر نبودن خودش را بعد بدهد! ولی جای نگرانی نیست. تاریخ قضاوت خودش را خواهد کرد و حق را به حقدار خواهد داد. به قول شاعر:
اگر بد کنی، کیفرش بد بری
نه چشم زمانه به خواب اندر است
بر ایوانها نقش بیژن تا این مدت
به زندان افراسیاب اندر است
انتهای مطلب/
دسته بندی مطالب
اقتصاد
[ad_2]
منبع