سحر امامی «قهرمان» را با افراط به «ضدقهرمان» تبدیل نکنید_خبررسان
[ad_1]
به گزارش خبررسان
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبررسان از تنسیم، در بین هیاهوی بمبها و موشکهایی که ۲۶ خردادماه بر پیکر شهر فرود آمد و در میانه شوک و بهت افکار عمومی از دعوا مستقیم رژیم صهیونیستی به ساختمان شیشهای صداوسیما، لحظهای مختصر در تاریخ رسانهای ایران ثبت شد؛ پلاتویی مقتدرانه، با صدایی آرام اما نافذ، و کلماتی صریح که سحر امامی، گوینده و مجری شبکه خبر، در یکی از حساسترین دقایق عمر رسانهایاش به زبان آورد.
گویندهای از شبکه خبر، که در لحظهای خطیر و تاریخی، دوربین را نگاه کرد، لبخند نزد، انگشت اشارهاش را بلند کرد و او گفت: «ما ایستادهایم.»
بیگمان آن چند ثانیه، عکس جدیدی از اقتدار رسانهای ایران به نمایش گذاشت. اما سوال اینجاست: آیا یک لحظه درخشان کافی است برای موجی از تقدیسها، تشکرها، تشکرسازیها و نمادسازیهای شتابزده؟ آیا در این مسیر افراط، جایی برای پاسداشت افرادی که جانشان را در همین ماجرا دادند باقی مانده است؟
در همان روز، در همان ساعت، و در همان ساختمان، دو نفر جانشان را گذاشتند پای همین رسانه. نیما رجبپور، سردبیر بااخلاق شبکه خبر، و معصومه عظیمی، مسئول دبیرخانه ریاست صداوسیما. چند روز قبل یقیناً در قالبِ مستندی برای لحظاتی ساعات پایانی عمرِ نیما رجبپور سردبیر شبکه خبر در قابِ عکس دیده شد. یا معصومه عظیمی که نامِ او هم به گفتن شهید ساختمان شیشهای به بین آمد.
هرچند مراسمی برای یادبود شهدای رسانه برگزار شد اما چند عکس، یک قاب، یک آیین ساده و سپس… فراموشی. نقش سحر امامی در آن روز انکارناپذیر است. صدایش لرزید، اما نترسید. تسلطش ستودنی می بود و سکوت نکرد. اما همانقدر که آن لحظه طلایی می بود، همانقدر هم خطرناک است اگر بیوقفه تکرار شود. رسانه، اگر بلد نباشد کجا متوقف شود، «قهرمانش» را در مسیر تقدیس میسوزاند.
نمونه روشنش، همان اتفاق شگفت اهدای «دان یک» تکواندو به سحر امامی می بود؛ حرکتی نمادین اما خالی از معنی، که حتی جامعه ورزش هم با چشمی تردید به آن نگریست. دان یک، نتیجه سالها رنج و مبارزه است؛ نه لوح یادبود برای صدایی که فقطً درست و بهموقع پخش شد. چرا با این نمادها این چنین سطحی برخورد میکنیم؟ چرا نمیفهمیم که تحقیر نماد، تحقیر قهرمان است؟!
آن لحظهای که سحر امامی در قاب ماند، بیتردید در حافظه تاریخی رسانه ملی به ثبت رسیده است. آن لحظه، یک قطعه می بود؛ از پازلی بزرگتر که در آن، شهید نیما رجبپور هم هست، معصومه عظیمی هم هست، خانوادههایی که داغ دیدند هم می باشند، کارمندان گمنامی که در ساختمان ماندند هم می باشند.
تشکر اگر قرار است معنی داشته باشد، باید «متوازن» باشد. نه آنقدر افراطآمیز که بیاعتمادی بسازد، نه آنقدر قطرهای که قدرشناسی را زیر سوال ببرد. جای سحر امامی، اگر در قلب مخاطب نشسته، دلیلش کیفیت کار او است؛ نه تعداد دفعاتی که تصویرش را تکرار کردهایم.
تاریخ رسانهها پر است از چهرههایی که در لحظهای خاص، نماد شدند. اما ماندگارترینشان آنهایی بودند که بلد بودند در اوج، متوقف شوند؛ فهمیدند که «دیدهنشدن» به موقع، از «نمایش دائم» عزتمندتر است. رسانه اگر میخواهد سحر امامی را نگه داری کند، نباید او را بسوزاند.
و خود او نیز، اگر میخواهد هم چنان محبوب بماند، باید بلد باشد به برخی مراسم «نه» بگوید، از برخی تشکرها عبور کند، و اجازه دهد آن لحظه تاریخی، باوقار باقی بماند. هر قهرمانی اگر بخواهد قهرمان بماند، باید خود مانع قهرمانسوزی شود.
برگردیم به اصل روایت: حقیقت، نه نمایش؛ ما تا این مدت آن لحظه پخش زنده را فراموش نکردهایم. تا این مدت هم به احترامش میایستیم. اما با همان صداقت، از رسانهها میخواهیم که عکس بزرگتری بسازند. فقط سحر امامی را نبینند؛ صدای خاموش نیما رجبپور را هم بشنوند، لبخند فروخورده معصومه عظیمی را هم ثبت کنند.
قهرمانسازی را از شهدا اغاز کنیم، نه از بیلبوردها. رسانه ملی اگر میخواهد اعتبارش را نگه داری کند، باید بیاموزد در برابر وسوسه اغراق، مقاومت کند. از موج نسازد، بلکه از حقیقت بنویسد.
و در آخر…؛ قهرمان آن فردی است که لحظه را جاودانه میکند، نه آنکه مدام تکرار شود. لحظه سحر امامی، ماندگار می بود؛ بگذارید ماندگار بماند. نه در زرقوبرق تشکرها، بلکه در سکوت متین حافظه مردم. نه در نمادهای بیربط، بلکه در احترام واقعی به آنچه می بود: صدایی در تاریکی، نوری در شب، اما فقط یکی از صداها، نه همه آنها.
انتهای مطلب/
دسته بندی مطالب
اقتصاد
[ad_2]
منبع