تنها دعای شهید مؤمنی طامه در اربعین حسینی که اجابت شد_خبررسان
[ad_1]
به گزارش خبررسان
به گزارش خبررسان از تنسیم، یادواره ادبی «پسرم دیگر استراحت کن» اختصاصی گرامیداشت مقام شامخ بسیجی پاسدار شهید محمد مرصاد مؤمنی طامه که در جریان جنگ ۱۲ روزه تحمیلی به شهادت رسید، با وجود جمعی از اهالی فرهنگ و ادب کشورهای ایران، هند، افغانستان و پاکستان با اجرا و دبیری سید مسعود علوی تبار با میزبانی گروه بینالمللی هندیران برگزار شد.
مسعود مؤمنی طامه، رزمنده دفاع مقدس و پدر شهید محمد مرصاد مؤمنی طامه در ابتدای این مراسم او گفت: پیش از تولد محمد مرصاد و در وقتی که ما فهمید شدیم قرار است خداوند به ما فرزندی عطا کند، آرزومندانه با دعا از خدا خواستیم که فرزند ما در رکاب حضرت صاحب الزمان(عج) و در زمره سربازان حضرت قرار گیرد. سپس از تولد تا لحظه شهادت هم الحمدالله همینگونه شد، و محمد مرصاد به جستوجو سربازی حضرت صاحب الزمان (عج) می بود، سپس از دیپلم به حوزه علمیه رفت، سه سال در حوزه می بود سپس در دانشگاه لیسانس حقوق گرفت و در نهایت به سپاه پیوست. لباس سبز سپاه را لباس حضرت علی اکبر امام حسین(ع) میدانست.
وی در ادامه افزود: به گفتن یک پدر در برابر ایمان و بزرگی روح محمد مرصاد و به آن همه پاکی، صداقت، درستی و زلالی جسم و جانش از سر حیرت برخی اوقات غبطه می خوردم و برخی اوقات حسادت میکردم. و زیاد تر اوقات دلواپس او بودم که در جامعه چطور میخواهد زندگی کند. به او پیشنهاد میکردم که در کنار برنامه کاری خودش برنامه فرد دیگر که درآمدی هم داشته باشد برای زندگی ردیف کند. اما او میاو گفت: پدر! درآمدم کم هست اما برکت دارد.
پدر شهید مؤمنی طامه ادمه داد: از لحاظ احترام به پدر و مادر بسیار و بینهایت می بود. حتی یک مرتبه ما از او یک سخن تند، یک درشتی، یک سخن نسنجیده و حتی یک اخم هم ندیدیم. از لحاظ اخلاقی جمیع صفات نیکو را داشت اهل غیبت و سخن بگوییدهای مهمل و بیربط به هیچ وجه نبوده است. خلق و خوی پاک و بی نهایت نیکوی او به طوری می بود که همیشه خدا را شکر میکردم که نعمتش را برای من تکمیل کرده است.
وی در آخر تصریح کرد: دو امتیاز آشکار و برجسته محمدمرصاد یکی ولایتپذیری بسیار، و فرد دیگر آرزومندی او برای شهادت می بود. به هر آستان متبرکه و هر امامزادهای که برای زیارت میرفت، تنها دعای او برای خودش توفیق شهادت می بود. مخصوصاً در مشهد مقدس و در پنج شش زیارت اربعینی که به همراه هم به کربلا مشرف شده بودیم تنها چیزی که محمد مرصاد از آقا امام حسین (ع) و آقا امام رضا (ع) میخواست، شهادت می بود. طالب شهادت در جوانی می بود، زیاد پرکار و فعال می بود، و هر زمان به استراحت پیشنهاد میشد، میاو گفت: «استراحت سپس از شهادت».
سیدسلمان صفوی، پژوهشگر فلسفه اسلامی و مدیر مرکز بینالمللی مطالعات صلح لندن، دیگر سخنران این محفل شهادت را تاج ابدیت و راز معراج دانست و او گفت: شهید، رخت برنمیبندد؛ بلکه چون ستارهای در آسمان عزّت و جلال جای میگیرد. او آیهای است که در محرابهای شکوه و بزرگی تلاوت میشود و به دعایی در قلبهای آزادگان تبدیل میشود که هیچ زمان فراموش و محو نمیشود. شهادت، محال است که غیبت باشد؛ بلکه حضوری است گویاتر از هر وجود فرد دیگر. این حیاتی است که درست در لحظه آخر یافتن حیات جسمانی اغاز میشود. روح شهید به معراج میرود و در بزم انس با حضرت حق، جاودانه میشود.
رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن تصریح کرد: شهید محمدمرصاد مؤمنی طامه، مصداق بارز جانفشانی در راه دفاع از امنیت و تمامیت ارضی ایران گرامی است. او با رشادت و مردانگی همه، در کنار دیگر شهیدان والامقام تجاوز رژیم صهیونیستی به خاک کشورمان، جان شیرین خود را شجاعانه در برابر دشمن غدار فدا کرد و به دیدار محبوب شتافت. قهرمان واقعی این نبرد، ملت سرافراز ایران است؛ ملتی که یکپارچه و مقاوم در برابر ظلم ایستاد و دشمن صهیونی را به زانو درآورد.
سید مسعود علوی تبار شاعر، پژوهشگر و فعال فرهنگی در بخشی از سخنان خود او گفت: معنی و مفهوم حقیقی سخن شهید حاج قاسم سلیمانی مبنی بر «تا فردی شهید نباشد، شهید نمیشود؛ و شرط شهید شدن، شهید بودن است» را به درستی در تأمل در سیره شهدا می توان دریافت کرد. به حرف های والدین و نزدیکان شهید محمدمرصاد مؤمنی طامه، او تمنای شهادت را به گفتن تنها خواسته شخصی و آرزوی همیشگی خود در همه دعاهای خود در پیادهرویهای متعدد اربعین، در حرم آقا امام رضا (ع)، و در دیگر اماکن متبرکه از خداوند خواسته می بود. او که ایمان و اخلاص را آگاهانه زیسته و شهادت را عاشقانه زندگی کرده می بود، خداوند نعمت جاوید شهادت را در تیرماه ۱۴۰۴ به او اعطا و او را همنشین اولیاء و ابدال خود کرد.
علوی تبار در آخر تصریح کرد: روایت زندگانی شهید محمد مرصاد مؤمنی طامه که بر روی محورهای برجسته ای همچون،داشتن آرزوی همیشگی شهادت، ولایت پذیری عمیق، احترام بی نهایت به والدین، و خستگی ناپذیری در انجام فعالیت های جهادی محکم می بود را می تواند به گفتن یک سند تربیتی مهم برای خانواده ها، مربیان فرهنگی، و نسل جوان سرزمین عزیزمان ایران قرار داد.
سیدمحمدرضا موسوی صابری کارگلی، شاعر و پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی از منطقه لداخ سرزمین هندوستان دیگر سخنران این نشست می بود. او با گفتن این که در زندگینامهی انسانهای موفق در عرصههای گوناگون دنیا که نگاه میکنیم، میبینیم هر کدام به علت یک یا چند ویژگی خاص، دقت ما را به خود جلب میکنند، او گفت: برای مثالً هنگامی درمورد عبدالکلام، رئیسجمهور فقید هند و دانشمند برجسته، مطالعه میکنیم، روحیه تلاش، تواضع و علمدوستی او ما را تحت تأثیر قرار میدهد. یا هنگامی از زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی میخوانیم، اخلاص، توکل و شجاعت او دلها را میرباید. در همین جهت، هنگامی من شرح کوتاهی از زندگی شهید محمد مرصاد مؤمنی طامه را خواندم، در بین همه ویژگیهای برجستهاش، آنچه بیشتر از همه در دل من نشست، احترام و ادب عمیق او نسبت به پدر و مادرش می بود. ادب و محبتی که نه لحظهای قطع شد و نه در سختترین شرایط کمرنگ گشت.
استاد دانشگاه کشمیر هند افزود: پدر بزرگوار این شهید گرامی با صداقت و افتخار میگوید: «ما هیچ زمان از او حتی یک اخم، یک سخن تند یا نسنجیده نشنیدیم». و این جمله، خود گویای کوهی از پرورش، معرفت و ادب است. قرآن کریم به زیبایی در سوره اسراء، آیه ۲۴ می فرماید: «و برای آن دو از سر مهربانی، بال تواضع فرود آر و بگو: پروردگارا! بر آن دو رحم کن، همانگونه که مرا در کودکی پروردند.» و پیامبر اسلام (ص) میفرمایند: «خشنودی خدا در خشنودی پدر و مادر است و خشم خدا در خشم آن دو»، شهید محمد مرصاد مؤمنی طامه، جوانی می بود که این آیات و احادیث را با عمل و به طور عینی معنی کرد.
موسوی صابری در آخر تصریح کرد: آری، فردی که پدر و مادر را آزار نداد، زبانش به شدت لحظه ای باز نشد، نگاهش از احترام نگذشت، چطور خداوند او را از درگاهش محروم میسازد؟ شهادت، پاداش ادب و اخلاص و توکل می بود. امید واریم خداوند ما را نیز از وارثان این چنین ادب و معرفتی قرار دهد.
سید حکیم بینش شاعر و پژوهشگر افغانستانی او گفت: ما زیاد زمانها با افرادی حشر و نشر داریم که تازه سپس از رفتن شان میفهمیم که چه گنجها و گوهرهایی داشتیم که از آنها بیخبر بودیم. شما بعضی اوقات که زندگینامۀ برخی از شهدا را میخوانید غرق در تحیر میشوید. میبینید که آنها همۀ خوبیها را در خود جمع و لیاقت شهادت را اشکار کرده بودند. وی خاطر نشان کرد: یکی از این شهیدان شهید محمدمرصاد مؤمنی طامه است. پدر این شهید بزرگوار میگوید که من به پاکی و صداقت و درستی و زلالی محمد مرصاد غبطه میخوردم. این نهایت کمال یک انسان است که از لحاظ معنوی و معرفتی به جایگاهی برسد که دیگران خاصه پدر شخص غبطۀ آن جایگاه را داشته باشند.
سیدحکیم بینش در آخر تصریح کرد: خانواده و نزدیکان شهید از بارزترین و بلکه بارزترین ویژگی این شهید والامقام را ولایتپذیری بسیار شهید یاد کردهاند. این شهید والامقام میکوشیدند هم در فهمیدن سخنان رهبری و هم در عمل به آنها، راه درست را بروند. ایشان میکوشیدند پشت سر رهبر حرکت کنند و آنگونه که حرف هایاند زیاد دلواپس مقام معظم رهبری بودند و مدام برای سلامتی ایشان دعا میکردند.
در این یادواره ادبی شاعرانی چون علیرضا قزوه، ایرج قنبری، امیر عاملی، سیدحکیم بینش، علی مزمل لاهوری، مهدی باقرخان، سید مهدی بنیهاشمی لنگرودی، نغمه مستشار نظامی، پروانه نجاتی، اعظم سعادتمند، زهرا پرویزی، صبا فیروزی، نگین نقیبی، نیره جهانشاهی، و نجمه بنائیان بروجنی وجود داشتند.
قسمت دیگر این مراسم به شعرخوانی جمعی از شاعران تعلق داشت. قسمتهایی از این سرودهها را میتوانید در ادامه بخوانید:
پروانه نجاتی
پسرم خوب استراحت کن
سپس از این روزهای پر کاری
به شهادت رسیده ای دیگر
حرف های بودی که زمان کم داری
من به تو افتخار میکردم
در مسیری که پاسداری می بود
در لباسی که سبز قامت تو
همانند شمشادها بهاری می بود
روز و شب از خدا طلب کردی
که شهادت شود سرانجامت
مؤمن من محمد مرصاد
ای فدای قشنگی نامت
دل من تنگ میشود بیتو
تو که چون رود مهربان بودی
تو که با خُلق آسمانی خود
گویی از اهل آسمان بودی
قاب عکسی نشسته در چشمم
که پر از استواری و عشق است
این که آرام اشک میریزم
قصه بیقراری و عشق است
کربلا و نجف، پیادهروی
خاطراتش نمیرود از یاد
پسرم دیگر استراحت کن
راه را من ادامه خواهم داد
اعظم سعادتمند
شبی که رد شدی از مرز جستجوهایت
سوال تشنهتری می بود در سبوهایت
دمی نگاه نکردی به قاب پشت سرت
مگر چه جاذبهای داشت روبهروهایت
فردی شنیده که فوجی ستاره آمدهاند
برای عرض خوشآمد به سمت و سوهایت
همیشه با شهدا سخن میزدی اما
بدون واژه روان می بود گفتگوهایت
تو خواستی بروی پیش از آنکه بنشیند
بهار عمر پدر! برف روی موهایت
دفاع کننده وطن خود شدن… شهید شدن...
چه مقدار سریع رسیدی به آرزوهایت
نجمه پور ملکی
آیتِ عظمی وطن و ، فجرِ معلی وطن و
طامه کبری وطن و، تنگه مرصاد وطن
قله کرکس وطن و ، نسخه اطلس وطن و
خاک مقدس وطن و عشق خداداد وطن
دام و زراعت همه تو، روح طبیعت همه تو
فصل گلابی شده و، تحفه عزت همه تو
آه در این مِه زدگان، کوه صلابت همه تو
از عرق سرد جببن، خانه آباد وطن
آب حیات است تو را ، هشت قنات است تو را
تعزیه و نخل و عزا ، عیدِ برات است تو را
کوه نطنز از همه سو، درس ارامش است تو را
در همه اخبار جهان ، دانشِ بنیاد وطن
ای پدر از جنگ بگو، از نفس تنگ بگو
قصه سیمرغ در این ، بزم خوش آهنگ بگو
از دل سی سرو شهید، خفته در این سنگ بگو
آه که جانباز شدی، تا شود آزاد وطن
ای پدر از شوق حرم، در همه جا در همه دم
نذر رضا (ع)میکنم و، می روم و میگذرم
خواستهای نیست مرا، غیر شهادت به دلم
خواب حرام است به من، زخمی بیداد وطن
کاوه بی باک منم، دشمن ضحّاک منم
شور جهادی به سرم ، آرش این خاک منم
همانند سیاوش همه جا، پیرُهن چاک منم
پای همه حادثهها، در دل خرداد وطن
روح ولایتطلبی، عشق حقیقت طلبی
کرده رها از دل و جان، گوشه راحتطلبی
مرد نبرد و خطرم، مرد شهادتطلبی
وای که تنها بشود، در شب میعاد وطن
او گفت ولایی نشدی، رنگ خدایی نشدی
تا غم جان است تو را، کرب و بلایی نشدی
در قفس تن چه کنی؟ چون که هوایی نشدی
قافله سالار شده، پرچمِ در باد وطن
آمده در خانه زده، شعله به کاشانه زده
دشمن بی اصل و نسب ، حقّه خصمانه زده
دخترک شهر مرا، آه غریبانه زده
غرق سکوت است جهان ، یکسره فریاد وطن
راهی دیدار شدم، زخمی پیکار شدم
همانند بسیجی شدنم، عاشق این کار شدم
بال و پرم سوخت ولی، آه سبکبار شدم
گر برود یادِ همه، کِی رود از یاد وطن؟
از دل پرپرشدگان، از صف اکبرشدگان
پیکر من آمده چون، پیکر اصغرشدگان
ای پدرم نوحه بخوان، از غم بی سر شدگان
آه که سیراب شد از، لاله و شمشاد وطن
دیده فردی غبطه خورد؟ یک پدری بر پسرش
صدق و صفا روح ادب، خصلت قرص قمرش
رفته شبی …گمشده و…، بیخبریم از سفرش
باز محّرم شده و، روضه اجساد وطن
سبز به تن کرده یلی، داغ بعد از داغ ولی
مانده حسینیه ما، بر سر عهد ازلی
همانند عصایی که زده، تکیه بر آن دستِ علی
کوه منم کوه تویی، قصه فرهاد وطن
زائر من شاعر من خواهر من مادر من
ای که در این قطعه شدی، یاور و همسنگر من
مشتِ گره کرده بخوان ، با من و با رهبر من
شاد وطن شاد وطن شاد وطن شاد وطن
سیده کبری حسینی بلخی(افغانستان)
ره سپردی به قلّههای جهاد
تا شدی از حضیض تن آزاد
پدرت روی نیک فرزندش
نام نیکی به یادگار نهاد
نام نیکت محمّد است؛ ولی
بر ستمپیشگان شدی مرصاد
زیستی چون شهید؛ در جانت
چشمه زندگی به راه افتاد
های سرباز حضرت مولا-
از تبار اباذر و مقداد!
زنده ای و تا این مدت هم چون رعد
بر سر خصم میزنی فریاد
مرگ بر دودمان آل یهود
مرگ بر آن رژیم بیبنیاد
در زبان همهِ یارانت
خامش و ساکت این شعار مباد
رحمت بیکران به آل علی(ع)
لعنت جاودان به آل زیاد
هان رسیده ست روزهای ظهور
طی شده روزگار استبداد
فرزانه قربانی
تو هم در قلب آیینه اقامت کردهای مرصاد
جهانی را به نور خویش دعوت کردهای مرصاد
به جای خالیات که خو نکرده چشمهای ما
به آن دنیای رویایی تو عادت کرده ای مرصاد؟
اطاعت از ولی در اعتقادت می بود و خوشحالی
جوانی را اگر خرج ولایت کردهای مرصاد
لباس پاسداری را که پوشیدی، همه دیدند
برای پر زدن غسل شهادت کردهای مرصاد
مزارت بوی تربت میدهد، عطر حرم دارد
امامت را شب جمعه زیارت کردهای مرصاد؟
دم رفتن حسابی خسته بودی، شک ندارم که
در بغل شهادت استراحت کردهای مرصاد
سیدمسعود علوی تبار
دیگر نکشد دلش ز حسرت فریاد
دیگر نکَند غصه ز قلبش بنیاد
زان رو که دگر عطر شهادت نبوَد
گمگشته بغل محمد مرصاد
ناصر دوستی
خورده به هم قواعد و مضمون! تو کیستی ؟
لیلا شده یه عشق تو مجنون! تو کیستی ؟
“ای صید دست و پا زده در خون “تو کیستی؟
“باز این چه شورش است…” غزل محتشم نوشت
نام تو را مُدافع ناب حرم نوشت
افشانده عطر سیب تن تو گُلاب را
رو کرد نسل فرد دیگر از انقلاب را
پُر کردی از گلوله آهت خشاب را
نبض زمین، مجدد به فریاد آمدی
خورشیدی، از قبیله مرصاد آمدی
ای اوج درد و این همه سرتاسر تو رخم
سرتا به پا تو زخمی و بال و پر تو زخم
سرباز بی سپر همه پیکر تو زخم
از تن رها و عاشق بی شیل و پیلهای
از قوم طامه؟ ماه کدامین قبیله ای؟
پوشیدهای این چنین به تن خویش ارغوان
بنگر بغل گشوده برای تو آسمان
ای سوژه همیشگی شعر و داستان
شاعر سرود شور شکیبایی تو را
ابراز کرده قصّه شیدایی تو را
شد قسمتت شراب شهادت در این سبیل
قشنگ نشست روح تو بر بال جبرئیل
ای از شکوه تو مُتلاطم خلیج و نیل
زیباست لحظه لحظه در این عشق زیستن
هقهق زدن ز شوق شهادت گریستن
خونت چکید و لفظ امان را بنا گذاشت
بر روی زخمهای دل ما دوا گذاشت
در قرعه و به تکه ما کربلا گذاشت
یکریز پر زدیّ و رسیدی به کوی دوست
افتاد تا نگاه زلالت به روی دوست
ای شُهرتت بسیجی و سرباز هیئتی
نوش تو باد شربت وصلت چه شربتی!
شوقت شهادت است چه شوق شهادتی
آه ای شهید، قصّه وصلت شنیدنی است
این شوق و این شهادت ناب تو دیدنی است
شد شرحه شرحه سینه تو مملو از غمی
سربازِ در تلاطُمِ خطِّّ مُقدّمی
آتشفشان خفتهای و داغ اعظمی
ظلمت کنار میرود و ماه میرسد
آسوده باش منتقم از راه میرسد
هر دم، دم از صلابت دیرینه میزنیم
فالی مجدد بر تو و آیینه میزنیم
سنگ تو را مجدد بر این سینه میزنیم
لبریز شد مجدد ز عشقت وجودمان
اغاز گشته باز به نامت سرودمان
نگین نقیبی
خنده به لب با چشمهایی تر میآید
این عشقها تنها به یک مادر میآید
عکس تو را دارد بغل با نوحه خوانی
می گوید از میدان علی اکبر میآید
پر میکشد قلبش برای دیدن تو
انها گفتند دارد یک گل پرپر میآید
در زیر لب نجواکُنان با خویش گوید
دیدی چطور انتظارت سر میآید؟
یک اربعین شد روی ماهت را ندیده
با یاد مرصادش به پشت در میآید
دیگر کمر خم کرده مادر از غم تو
اما چه محکم از بعد غم بر میآید
رسول شریفی
(۱)
حدیث از بینهایت کن محمد
شهادت را روایت کن محمد
مرا با داغ دل بگذار و بگذر
محمد استراحت کن محمد
(۲)
قلم در خون شد و در اشکنامه
سیه پوشیده از داغ تو طامه
برو با خستگیهایت که داری
محمد راه تو دارد ادامه
شعبان کرم دخت
خوشا! زیبایی آیینهوارش
نشسته آسمانی در کنارش
نشان از غیرت مرصادیاش داشت
نشانیهای خون بیقرارش
انتهای مطلب/
دسته بندی مطالب
اقتصاد
[ad_2]
منبع