تصویری متفاوت از سهراب سپهری_خبررسان
[ad_1]
به گزارش خبررسان
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبررسان از تنسیم، عباس خوشعمل کاشانی، از شاعران پیشکسوت، در یادداشتی بهمناسبت سالروز تولد سهراب سپهری به گفتن خاطرهای از او پرداخت. او در این یادداشت تصویری از سهراب اراعه داد که با تصویری که از او در ذهن داریم، مقداری متفاوت است؛ شاعری شوخطبع و گشادهرو. یادداشت خوشعمل کاشانی را میتوانید در ادامه بخوانید:
من زیاد تا زیاد خوشوقت بودم و اکنون خوشبختم که بگویم در طول حیات هنریام یکبار موفق به ملاقات با سهراب سپهری بزرگ و گرامی شدم و آن روز اول اردیبهشت سال ۱۳۵۸ دقیقاً یک سال قبل از آسمانی شدن سهراب گرامی می بود.
از دوستم جناب محسن حافظی – شاعر و مداح اهل بیت و کتاب شناس و مولف بزرگ و مفضال- شنیدم که سهراب سپهری به کاشان آمده و در خانه پدری کنار مادر بزرگوارش استراحت میکند. گفتم نشانی بده تا به دیدارش بروم. داد اما پافشاری کرد زیاد زمان ایشان را نگیری چون شدیداً بیمار است!
به خانه پدری سهراب داخل شدم. پیرمرد خدمتکار مرا به اتاق پنجدری هدایت کرد. داخل که شدم سهراب گرامی را با چهرهای زردرنگ و ناخوشاحوال دیدم. به طرفش خیز برداشتم و سلام گویان صورت استخوانی و سردش را بوسیدم، آن هم نه یکبار که چهار پنج بار. لبخندی زد و او گفت:
جوون! با این خیزی که به طرفم برداشتی فکر کردم میخواهی ترورم کنی… و بیرمق اما بلند خندید.
کنارش نشستم. او گفت: تو اگر شاعر نباشی حتماً نقاشی و اگر هردویش نباشی، حکماً منجمی!
اینبار هردو بلندتر خندیدیم! آخر در فرهنگ عامه کاشان است که: آدم بیکاره در گیوه گشاد، یا شاعر میشود یا منجم!
نمیدانم دیگر اقوام هم این ضربالمثل متلکوار را دارند یا نه؟
باری؛ گفتم استادجان!…تا آمدم ادامه بدهم او گفت صد در صد شاعری! گفتم آری، شاعرم! لبخند مهربانانه صورت رنگ پریدهاش را گلانداز کرد و او گفت: بخون جوون! بخون شعرت رو ببینم چه گلی به سر ادبیات زدهای!؟
و من شعر ” برف” م را که همان روز سحر سروده بودم خواندم. شعرم که همه شد بلند خندید و او گفت: ای نامرد زمانشناس! رگ خواب مرا خوب اشکار کردهای! خوب است، خوشم آمد!
ساعتی سپس با سهراب بزرگ خداحافظی کردم و دیگر او را ندیدم تا این که در سالروز دیدارم با او، خبر آسمانی شدنش را شنیدم!
برف!
فصلها کز پی هم میآیند
برگهایند که در دفتر عمر من و تو
با بدیها قهرند!
هریک از ما به حقیقت قاموسی داریم
که در آن معنی هر حرفی را میبینیم
و مرا قاموسی است
که در آن تابستان،
پاییز و بهار
معنیای دارند، گسترده، بسیط
که محبت را در چشمم میرقصانند
… و زمستان را معنی زیاد است
***
بخشی از قاموسم را بعضی اوقات
که ورق میزنم و مینگرم
میبینم
به خطی خوانا، شفاف نوشته است که گاه
برفها را به سراپرده خود راه دهیم
برف مفهوم تپشهای دل چلچلهها است
که به فردای بهار
میرسند از سفر فاصلهها
مینشینند لب پنجرهها
دم تکان داده به ما میگویند
که صمیمیت را، پاکی را
توی گلدانهامان بنشانیم…
برف آیینه شفاف نسیمی است
که در این باغچه فردا غزلی خواهد او گفت
سهرهای را به تماشای گلی خواهد خواند
و تمنای چناری را
تا برکه معصوم دهستانی خواهد برد…
برف در حاشیه زندگی ما حرفی است
که اگر دریابیم
معنی رویش، خوبی، پاکی است
انتهای مطلب/
دسته بندی مطالب
اقتصاد
[ad_2]
منبع