رمان ساقی شب
خلاصه داستان : الارا دختر تنها و بی کسی که توی چهار راه گل میفروشه زنی اون رو می بینه و سوار ماشیتش میکنه ازش میخواد بیاد عمارتش چون برای بازگشت پسرش از آمریکا جشنی گرفته الارا رو برای کمک به خدمتکار هاش می بره بجای کمک به خدمتکارهاش میشه دستیار شخصی پسرش در اون مهمونی وقتی که پسرش مسته و حرکاتش دست خودش نیست میخواد به الارا تجاوز کنه که مادرش سر میرسه و نمیزاره این اتفاق بیوفته..
دانلود رمان ساقی شب pdf نیلا محمدی
دانلود رمان ساقی شب :
چنان با آب و تاب تعریف میکرد که انگار پرنس سوار بر اسب سفید اومده ،بعد خیلی تند گفت شهراد خان وارد شد با این حرفش همه از جاشون بلند شدن و منم با دیدن بقیه خدمتکارا از جام بلند شدم و همراه بقیه بیرون رفتم.
انگار برنامه ریزی شده بود که همگی صف ایستادن و منم کنار هاجر خانم و زهرا ایستادم و همگی باهم به احترامش خم شدن و هاجر خانم گفت:
– خوش اومدین آقا شهراد
شهراد خان سری تکون داد و رو به یکی از زهرا لب زد
– بیا چمدونم رو ببر اتاقم.
زهرا با لبخند و عشوه به ستمش رفت و چمدونش رو از دستش گرفت و همراه شهراد خان به طبقه بالا رفتن. با چشمام دنبالشون میکردم اونقدر حواسم پرت بود که وقتی هاجر خانم صدام زد متوجهش نشدم.
آهای دختره ی گیس بریده، حواست کجاست؟
از صدای فریادش به خودش لرزیدم اومد جلو و گوشم و محکم توی دستش گرفت.
در حالی که کشون کشون من رو به سمت میز وسط آشپزخونه که هنوز سبزیهای پاک نشده روش پخش و پلا بودن برد و غر زد.
دختره ی سر به هوا چشمت یبار دیگه هرز بپره خودم از کاسه درش میارم شنیدی؟
چرا باهام مثل کنیز رفتار میکرد؟ اصلا به چه جرعتی؟ مگه اون کی بود که هر کار دلش میخواست میکرد؟؟؟!
خواستم بگم تو هم مثل من به خدمتکار ساده ای اما حرفم و خوردم و با بغض سرم رو تکون دادم
ببخشید…
دلش که به رحم نیومد وقت کافی برای سر و کله زدن با من رو نداشت. برای همینم گوشم رو رها کرد و به سمت قابلمه بزرگ سوپ رفت.
بشین سر کارت تا نیم ساعت دیگه پاک کردن او سبزی ها باید تموم شه فهمیدی؟ چیزی نگفتم و اون با غیض تکرار کرد