سکانسی از «سفر سبز» که گریه همه را درآورد + فیلم_خبررسان

به گزارش خبررسان
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبررسان از تنسیم، سالها (آذرماه سال ۱۳۸۱) از ساخت سریال «سفرسبز» میگذرد. سریالی که امین تارخ در آن نقش حاج رضا و پارسا پیروزفر دنیل وسبرگ را بازی میکند. همان مرد جوانی که در کودکی توسط خانوادهای آلمانی به فرزندخواندگی پذیرفته و نزد آنان بزرگ شدهاست، از آلمان به زاد گاه خود ایران بازمیگردد تا خانواده واقعی خود را اشکار کند.
یقیناً هر بار این سریالها پخش خواهد شد نکات تازهای از مفاهیم و دیالوگها و خصوصاً فیلمنامههای درخشانش دستگیرمان میشود. اما در بینِ همه این اتفاقات، بازیهای درخشان و برخی خاطرات هم در نوع خودشان دلنشین دقتاند. اینجا به جهتِ فقدان امین تارخ، محمدحسین لطیفی کارگردان سریال با یادی از او به یکی از آن خاطرات مهم و احتمالا ناگفتهی در سینه مانده اشاره میکند.
بازیگری که در شصت و نهمین بهار زندگیاش، دار فانی را وداع او گفت اما کماکان نقشهای حیرتآورش در خاطرهها خواهد ماند، بازیگری که به انتخاب فیلمنامههای خوب و نقشهای سخت معروف می بود. امین تارخ همیشه باور داشت فیلمنامه خوب و کارگردانی تخصصی و حرفهای از فضای تجاری در سینما و مدیومهای دیگر اهمیت بیشتری دارد.
بین او گفتوگوی تازه تسنیم با محمدحسین لطیفی او بهزمان رسیدن به سؤالی درمورد خاطراتش از سریالهای مناسبتی و محرمی تلویزیون از امین تارخ سخن بگویید کرد. او در جواب به این سوال که آیا “خاطرهای از سریال «سفرسبز» دارید که شما را زیاد تحتتأثیر قرار داده است؟” او گفت: دو خاطره الآن یادم آمد؛ یکی گرفتن سکانس حسن پورشیرازی می بود که در تکیه آمد و حاج رضا فهمیده می بود شاگرد سابقش که نظر ازدواج به دخترش داده است، نزول میدهد به او میگوید “به تو میگویند حسین به آن هم میگویند حسین، سپس حیف که اینجا هیئت امام حسین است وگرنه قلم پایت را خرد میکردم.”، آن سکانس را قرار می بود همان شب بگیریم.
برای سکانس مشهور «سفر سبز» نیم ساعت گریه میکردم!
بین من و امین تارخ صحبتی شد که حیف است این سکانس را همینطوری شتابزده برسانیم در صورتی که میتوانیم فرداشب، سر زمان و جاندار بگیریم.
هنگامی که فردا آمدیم دستی بردیم حال بهتری اشکار کرد و رفتیم سکانس طویل شد، برگشتیم خانه، واقعاً یادم است نزدیک به نیم ساعت سرم را گذاشتم گریه میکردم سپس خوابیدم، انرژیای که از آن سکانس گرفته بودم، گریهام گریه شوق و نشاط می بود که خدایا من توانستم این سکانس را اینطوری بگیرم.
یک صحنه ماندگار دیگر سریال روی پشتبام می بود؛ هنگامی که امین تارخ زیر آن باران و سرما، سردش می بود و خیس میشد. هنگامی رفتم در آن خرپشته که در پشتبام می بود در را باز کردم امین که لباسش را در آورد تازه من پِی بردم چه ظلمی به امین کردم.
امین تارخ در سرما و باران نعره میزد، اما حاضر نشد صحنه را تکرار نکنیم!
آنجا می بود که پِی بردم امین عمل قلب باز کرده است و من دارم چهبلایی سر این آدم میآورم. چه انرژی، چه سختی و غیرت امین تارخ، مثالزدنی است، واقعاً که امین تارخ آدمی است که این سرما، این انرژی، برایش سم است، بهگفتن یک بازیگر نعره میزند و در یک شرایطی که باران در صورتش میخورد و میگفتم “امین”، خودش میاو گفت “نه نه! یکبار دیگر میگیریم” و میلرزید اما میرفت و میآمد، حس غریبی به من میداد اما به این فکر میکنم که امین تارخ یکی از شگفتانگیزترین بازیهایش را در طول زندگیاش اراعه داد.
تارخ کارنامه فوق الاده دارد و نقشآفرینی کم نداشته است اما این خاطره از سریال “سفرسبز” جزو شگفتترینها بهشمار میرود؛ خودم را بابت آن نمیبخشم، بحمدالله اتفاقی برایش نیفتاد و سکانس گرفته شد.
انتهای مطلب/
دسته بندی مطالب
اقتصاد
منبع